داشتم به این فکر میکردم
جدیدا وقتی یکی راجبم یه خاطره ای رو میگه یا کلا چیزی تعریف میکنه سعی میکنم خودم رو از دیدگاه اون ادم ببینم
آیا این کاری که کردم درست بوده؟
میدونی انگار یه مرحله جدید از بلوغه اینکه خودتو از چشم دیگران میبینی و میفهمی واو همچین پوخ خاصیم نیستی و اتفاقا خیلی جاها دلو میزدی
ولی با اینحال درک شدی
نمیدونم منظورو چجوری برسونم
یعنی هم خوبیای خودت رو ببینی هم بدیای خودت رو
حرفایی که زدی
خودت رو از دید سوم شخص نگاه کنی و ببینی اگه همچین کسی بیاد تو زندگیت حاضر به ادامه رابطه باهاش هستی قادر به تحملش هستی

حدود 2 ساعت و نیم با سارا حرف زدم چقد یاد گذشته ها کردیم .. زمان نیمباز، کارامون،خنده هامون ..
چقد دلم میخواد الان زمان برگرده به اونموقع ..
کاش برگرده به همون 8 صبح پارک رفتنا
یاد علی افتادیم
چجوری بهم اصرار و گاها التماس میکرد که نرو
حالا ببین چقد همه چی عوض شده
:(((
من دلم نیمباز میخواد و بی خیالی اونموقع رو
گاهی وقتی به ادما نزدیک تر میشی میبینی و میفهمی چه جاهایی ازت ناراحت بودن و به روت نیاوردن ..
:(
هییی

من خوابم نمیبره بیداری اما میخوام بازم ببینمت

این اهنگ یکی از هذیون های فکری میتونه باشه که این وقت شب افتاده تو سرم نمیدونم چرا. اماخوابم نمیبره. فیلم begin again رو دیدم قشنگ بود..

بازم خوابم نمیبره :/

این دیگه چه بیماری بود

کل تنم درد میکنه

به علاوه اینکه لرز داشتم

پریودیم نزدیکه

با علی رفتیم بیمارستان همه ی کارا رو انجام داد

این رابطه بینمون چیه نه از هم جداییم نه با هم تو رابطه ایم

دوتا آمپول فوق دردناک هم زدم :(

آییی

چرا از دخترم ننوشتم :| گودوی عزیزم اینجا خوابیده پایین پام هی نگام میکنه بو میکنه منو فک کنم با خودش میگه این یه مرگیش هست. الهی قربونش برم باید ازش مینوشتم

تصادف دیروز صبح اولین تجربه ی تصادف خودم حین رانندگی بود که خوشبختانه مقصر نبودم

ولی دقیقا همون لحظه که سرم خورد توفرمون، همون لحظه که ترسیدم انگار سیستم دفاعی بدنم شده صفر و مریضیم خودشو همون لحظه با ابریزش (تف بهش) نشون داد

بدن درد گلو درد گردن درد (مگه گلو گردن جزو بدن نیستن که جدا مینویسم!) همه رو دارم.

دلم میخواد بخوابم وقتی بیدار شدم خوب شده باشم :((

یا اینکه یکی بیاد و توجهم کنه.. حتی اگه بابامم بخواد یکم بهم برسه مامانِ عمرا بزاره

شاعر میگه مارا به سخت جانی خود این گمان نبود . بی ربطه؟

نمیدونم به ذهنم رسید ۸ صبح هذیون دارم میگم

بای

عین روانیا

یک ساعت زنگ زدن و دری وری گفتن. ازون ور زجه و گریه از اون

چه مرگمونه

آرامش شب برای من با خاموش کردن برق و کشیدن پرده شروع میشه.. تختو که بغل میکنم تکمیییل

آخیش

دیروز خواسته بودن سار‌و خدا میدونه چی کشیدم از استرس دیسب تا صبح هر یه ساعت یه بار پریدم .. تا صبم با سپی اسمس میدادیم به هم

نمیدونم چی باید بگم

خسته ام

اها

یه مورد مچ گیریم داشتم. وقتی با علی رابطه ای ندارم به من چه که کجاست و چیکار میکنه و با کیه؟

چرا رفتم دنبالش و چرا بهم توضیح میده؟

نمیدونم

نکته ی جالب اینجاست:

برای هیچ اپی زحمت روشن کردن وی پی ان به خودم ندادم و همه رو به زباله دانی فرستادم ولی برای اینکه اینجا بیام وی پی ان و دو ساعت لودینگ و ... همیشه راجع به چیزی که دوست داشتم اینجوری بودم.. از هیچ کاری دریغ نمیکردم اگر دلم پیشش بود

خب امروز با لیدز میریم بیرون نمیدونم ۲تای دیگه هم میان یا نه یکیشون رو که خیلی وقته ندیدم و دوستم نداشتم ببینم اما نمیدونم اینکه لید گفت به اونم بگیم و قبول کردم باز هم از اون اخلاقایی بود که خلاف دلم کاریو انجام میدادم بخاطر کسی که دوست داشتم یا واسم فرقی نمیکرد. حقیقت اینه اگه برام فرقی نمیکرد تا حالا ۱۰ بار دیده بودمش . خب با این حساب اسم این ار خودگذشتگیه چیزی که من خیلی میبینم تو زندگبم داشتم و دارم دلیل اینکه علی میگفت خودخواه چی بود پس. نمیدونم

باید برم حموم

موهامو فرفری کنم

حاضر شم

برم بیرون

نوسته هام مثل خانمای کامل سنه در صورتی که چیزی تو مغزمه مثل دخترای شر ۱۷ ساله است. نمیدونم کدوم وری ام واقعا ۲۶ یاله ام یا پیر شدم

این خوشگذرونی ها و حسای خوب زودگذر ..

در همین حد بمونه خوبه

آرامش..

هیچوقت نفهمیدم چی شد و چرا که تصمیم گرفت از زندگیم بره

تا مدتها خوابشو میدیدم از دلتنگی

کاش ما آدما یاد بگیریم اگه قراره کسیو از زندگیمون حذف کنیم حداقل بهش دلیل بدیم. اون آدم شاید اگه بفهمه چیکار کرده که لایق حذف شدن بوده بهتر کنار میاد با این موضوع و از طرفی باعث میشه بتونه توی روابط دیگش بهتر عمل کنه ..

همینجا به خودم قول میدم هرکس از زندگیم خواستم حذف کنم مهم نیست به نظرش دلایلم منطقی باشه یا نه، فقط نزارم یه چرای بزرگ بمونه تو ذهنش از اینکه من که کاری نکردم یا چی شده بود مگه. از همه بدتر این فکر ( چقد بی ارزش بودم که حتی لایق ندونست منم در جریان هر اونچه باعث ناراحتیش شده بود بزاره)

دیگه الان خیلی وقته خوابشو نمیبینم

لیدز هم همینجوری شد با این تفاوت که دیگه من دور انداخته شدنو یاد گرفته بودم و بهتر کنار اومدم و میدونستم باید چیکار کنم تا غصش کمتر باشه. منم دور بندازم از ذهنم و خاطراتمو زندگیم..

هرچند مثل خودشون خیلی موفق عمل نکردم و با اولین زنگ هرکاری داشته باشن آماده ام انجام بدم واسشون.(حتی بدون زنگ,نمونش لیدز)

به هر حال باید قبول کرد خیلی سخته دوستای نزدیکتو از دست بدی

معمای نرگس یکی از چراهای بزرگ ذهن من میمونه (آخه واقعا چی شد؟)

چیزی برای نوشتن نیست

زندگی اینجانب خلوت تر از بیابان های کالاهاری ست

دیشب یه چیزی میخواستم بیام بنویسم اینترنتا قطع بود الانم یادم نیست. یه چشمی دارم مینویسم هنوز باز نشده کامل. اینقد بی دل و دماغم چندروزه حموم نرفتم

ولی منم هیچ خوبی ازت یادم نیست!!

زدن این حرف به آدمی که چندین سال از عمرتو باهاش گذروندی درسته؟

حتی اگه بدترین آدم دنیا بوده باشه یعنی یه کار خوب در حق تو نکرده یادت بمونه؟
چه مرگمون شده ما آدما..
چرا اینجوری تو خودمون میکشیم
شایدم درستش اینه
واقعا نمیدونم چی درسته چی غلط
ولی من هنوزم که هنوزه خوبی هاشو یاد میکنم و حتی دیگه با بدی هاش نمیگم ازش.. فقط خوبی هاش. .
نه اون.. حتی هومنی که اونجوری فهمیدم چه آدم سطل زباله اییه خاطرات سفرمونو به نیکی باهاش یاد میکنم
یا هرکس
حتی کسیایی که در حقم بدی کردن و به این خاطر دیگه نمیبینمشون هر از گاهی یاد کارای خوبشونم میفتم .. اخه جرا باید ب کسی که 7سال عمرشو پات گذاشت اینو بگی؟اگه انقد بد بوده چرا میبینیش هنوز؟
میدونی، شاید همیشه ما اون آدم خوبی که فکر میکنیم نیستیم
خودمم که فکر میکنم خوبی از خودم یادم نمیاد
یا من همینم یا این کاریه که اون باهام کرده ..

حسایی که خیلی وقت بود در من مرده بودند برگشتن.

زنده تر قوی تر عمیق تر

وقتی یه چیزی درون تو نابود میشه بعد ازاون انگار از اول نبوده که بخواد یادت بیاد یکم بی ربطه ولی منو یاد اهنگ can't remember to forget ریحانا میندازه

حالا که دوباره حسشون میکنم میفهمم چندسالی میشه نبودشون زندگیمو راکد تر و بب حس ترکرده بوده

همیشه نزدیک عید این حس میومد تو وجودم

جالبه که بگم دیروز یه لحظه حس کردم عیده؟ بوی‌چمن تازه بده شده و حس حال من ..

شاید واقعا قراره همه چیز نو‌بشه

با کلی عطسه و ابرزش بینی و سردرد بعد از چندروز رفتم بیرون امدم یه ساعت پیش . خوشحالم که نموندم!

ته دلم روشنه

سرشم روشنه حقیقتا

زندگی اینجوری هم باحاله ها

همیشه صبح بیزون رفتنو دوست داشتم

یه فکت یا گیلتی پلژر از خودم من علاوه بر اینکه کارای اداریمو دوس دارم صبح انجام بدم برای دیت هم میپسندمش

مثلا ۱۰-۱۱ صبح دو تایی برید خرید یا کارتونو انجام بدین بعد برین ناهار

اینارو گفتم به کجا برسم ؟ به اینکه حتی خوابیدنشم کیف میده

۵و۶ نه ها

قشنگ ۷و۸ بخوابی که همه ی ادما دارن میرن سرکار

همیشه خلاف عرف بودن و دوست داشتم گرچه این موضوع شامل خلاف عرف بودن نمیشه

اما خب

همینکه روحیه جنگنده‌ی من برگشته خوشحالم و پر انرژیم میکنه

همینکه میدونم مقابل ظلم سکوت نمیکنم خوشحالم میکنه

همینکه میبینم یه دختر شجاعم که حقشو میخواد دلمو پر از پروانه میکنه

شاید این حس خوب به اطراف نیست، به خودمه!

خیلی وقته خودمو دوست نداشتم و واسم این روزا خیلی شیرینه

چجوری حالم خوب میشه؟ یکی از راهاش اینه

گرفتن حقم و انجام دادن چیزی که میدونم برای همه خوبه

یه لحظه خوابم برد

یادم بمونه اینو همیشه

حق و حقیقت غذای روح منه

۲۶ ساعته نخوابیدم احساس سنگینی در ناحیه ای که قلبم توشه میکنم

اشتیاقم برای نوشتن تو اینجا داره مثل قبل میشه. علایق جنسیم داره برمیگرده

اینا بخاطر روشن شدن دریچه های از امیده

روزنه های نور داره میاد تو زندگیم ؟ بمون لطفا

بخوابم که باز باید برم لول اپ

خیلی جالب بود واسم با وجود این خستگی دلم هوای اینجارو کرد زیاااد

حس میکنم از وقتی یکم تنها کردم خودمو ارزشام خیلی فرق کرده یا بهتره بگم یه سری چارچوبا واسم ارزش شده

اینجوری میشی که این خط قرمزمه یا چیزیه که درست نیست و واقعا هم نیست .

نخواست؟ خداحافظ

خیلی کلیشه اییه حرفش اما تو عمل یه مزه دیگه داره

اینقدر خوابم میاد جمله هارو نصفه مینویسم برمیگردم فعل اضافه میکنم بهشون یا سرعت تایپم برای اینکه غلط املای نداشته باشم به تار مو در ثانیه رسیده چه ربطی داشت نمیدونم

دیگه چشمام داره میرههههه

به امید روزای پر پوووول