همینجوری که دل درد کمر درد پریودی خستم کرده و از سر درد خابیدم رو تخت چشم به هوای دلگیر بیرون خورد و دیدم بلللله امروز روز منه.عجب هوای دلگیر چرتییی. خلاصه دیروز که درس نخوندم چون با دوست پسرم بیرون بودم.امروزم که از صبح تا حالا ۲۰دقیقه یعنی هیچی! بازم طبق معمول تو نت دنبال کارنامه قبولی های ارشد میگشتم که گفتم بیام و یه سر اینجا بنویسم.حس میکنم نوشته هام خیلی خسته کننده و نچسبه از اون مدلا که بعدا خودمم نمیشینم بخونمشون چه برسه بقیه.یکم چیزای خوب بنویسم.اممم خب من ۲۴ سالمه در آستانه ۲۵ سالگی قراردارم.دوست دارم درس بخونم به جاهای خیلی خوبی برسم ازونجاها که هر پدرومادری وقتی میخاد راجبش حرف بزنه باد میندازه تو غبغشو با افتخار از بچش میگه.خلاصه اینکه عاشق پیانو و زبانم که پیانو رو بخاطر پولش زبانو بخاطر نمیدونم چی نمیرم.یه دختر شاد و شنگول که به تازگی (شایدم خیلی وقته) دچار افسردگی شده و به هر دری میزنه تا حال روانشو خوب کنه. با اقا خرسه ام قهرم بخاطر چیزای مسخره بیرونم که جایی نیست بریم.پس میشینم خانه،درس میخوانم اگر بتوانم. ولی خداییش جزو ۳تا از گند ترین روزای ساله امروز(اولیش که تولدمه) دیگه بسه اه بای